این همه از یک عمر مستی کردنم...سالها شبنم پرستی کردنم...ای دلم زهر جدایی را بخور...چوب عمری باوفایی را بخور...ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت؟خنده ای بر خاطراتت کرد و رفت...من که گفتم این بهار افسردنیست...من که گفتم این پرستو مردنیست...آه عجب کاری به دستم داد دل...هم شکست و هم شکستم داد دل...!!!
حـــــکایت عجیبے است رفتار آدمیان...
خـــــدا مـے بیند و مـے پوشاند،ولـے مـــــردم نمـے بینند و فـــــریاد مـے زنند!
رفاقت را ازگرگ بیاموز!
گرگ با همنوعان خود شکارمیکند.. خو می گیرد و زندگی میکند ولی.... موقع خواب یک چشم خود را باز می گذارد گویی گرگ معمای رفاقت را خوب درک کرده است
هــَـرگـِـز بـِہ دیگــَـرَان اِجـازِہ نـــَده
ڪِہ قـَـلــَـمِ خـُودخـواهـے دَستـــــ بـگـیـــرَنـــد و
دَفــتـــَـرِ سـَـرنـوِشتــــــ را وَرق زَنـَنـــد و
خـاطــراتتــــــ را پاڪــ ڪننـد و
دَر پـایانــَـش بِنـویسَنــد قـِسمـَتــــــ نَبـــود
نکند فکر کنی به خیالت خوابم
یا اگر دانه باران دیدم یاد تو افتادم
نکند فکر کنی یاد ان وعده که با من گفتی
ذره ای عشق به جانم انداخت ...
زخیابان دلت هیچ گذر هم نکنم
من و روزی به کسی دل بستن ؟؟؟
نکند فکر کنی من به یادت هستم ...!!!
خستگــی
گاهی وقت ها آنقدر از زندگـــی خستـــه می شوم که دلــــم می خواهد
قبل از خــــواب ؛
ساعت را روی "هیچوقــت" کــــوک کنم ...!
وقتی از تـــــو می نویسم
مدام نقش می دهم به واژگان شعرهایم
بلکه تو را
با تمام تو به تصویرت کشند
اما دریغ
که تهی می گذارد دستان مشتاقم را
غروری که قلم
پیله می تند به تن واژه هایم
و در سیاهی فرو می غلطاند
هر آنچه که از تو
و برای تو می نویسم ...
“قبل از خواب دیگران را ببخشید
و من قبل از اینکه بیدار شوید ،
شما را بخشیده ام”